امان از این عشق...
نفسم دیروز وقتی از مهد اوردمت خونه خیلی خسته بودی و بلافاصله خوابیدی فکر کنم نتونسته بودی تو مهد بخوابی منم ناهار خوردم بابایی هم اومد ولی تو اینقدر خوابت سنگین بود که متوجه نشدی برای بابایی ناهار اوردم کمی به کارای خونه رسیدم تا اومدم استراحت کنم بیدار شدی برات انار دون کرده بودم اوردم تا بخوری با انارا سرگرم بودی و منم با بابایی مشغول صحبت بودم بعد نارنگی اوردم خوردی والبته تمام لباست رو هم پر اب نارنگیا کردی خواب از سرم پریده بود رفتم سوپر سر کوچه خرید کردم هوا خیلی سرد بود تو هم با بابایی تو خونه موندی ... بعد شام و ناهار فردا رو اماده کردم و تو هم مشغول بازی با عروسکت(لی لی)بودی همش عروسکت رو بغل میکردی و کیف کوچولوت رو به دو...
نویسنده :
شیرین
9:43